گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

فردا تو میایی

سلام عزیز دل مامان، حالت چطوره گلم؟ ما که در تکاپوی آمدن تو مسافر کوچولو هستیم، من آخرین لحظات بارداری رو سپری می کنم و پر از التهاب و هیجانم، راستش فکر می کنم دلم برای این روزا، تکونات، لگد زدنات، سکسکه هات، ... تنگ میشه و از طرفی خیلییییی خوشحالم که فردا انشالا میای بغلم. راستی امروز روز مادره و یه جورایی سالگرد عقد من و بابات، ما بیست و چهارم تیر ماه هشتاد و پنج عقد کردیم، روز ولادت حضرت فاطمه، حالا شما انشالا فردای روز ولادت حضرت فاطمه به دنیا میای، بیست و چهارم اردیبهشت نود و یک. منم روز تولدم بیست و چهارمه، خرداد ماه. همونطور که متولد سال نهنگ و اردیبهشتی بودنت مثل باباته! به نظر من که جالبه! من و بابا امروز به دو ت...
23 ارديبهشت 1391

سه روز مانده!

سلام عسلم، سلام پسر نازم، سلام وروجک 3300 گرمی! حالت چطوره؟ عزیزم دیروز من و بابا رفتیم دکتر و من تا آقای دکترو دیدم گفتم که شما تکونات کم شده و نگرانم، دکتر مثل همیشه فشار خون و ورم و ضربان قلب منو چک کرد که شکر خدا باز طبیعی بود بعدم صدای قلب شما رو که اونم نرمال بود، بعد از رو شکمم معاینت کرد و گفتش شما تصمیم داری زودتر بیای! و مارو فرستاد پیش دکتر قدوسی که نوار قلبتو بگیریم و یه تست بدیم که جواب اون تست تعیین کننده روز تولدت باشه، بماند چه استرسی کشیدیم تا غروب که نوبتمون شد و رفتیم سونو و نوار قلب، می دونم یه کم تست سختی برات بود و اذیت شدی ولی شکر خدا جوابش خوب بود و همه چی نرمال بود، تلفنی به دکتر مهدیزاده اطلاع دادم و تاریخ زا...
21 ارديبهشت 1391

ده روز مانده

سلام مامانی، سلام گل پسرم، خوبی عزیز دلم؟ مامان و بابا که توو استرسن شدید! آخه از دیروز تکونای شما خیلی کم شده، می دونیم طبیعیه و نشونه نزدیک شدن روز تولدت ولی حس این روزا حس خاصیه که باید منتظر یه مسافر کوچولو باشی تا درکش کنی، ... می دونی وقتي اوايل بارداري بودم، فكر مي‌كردم اونایی كه هفته 38 و 39 بارداري هستند (يعني يه چيزي توو مايه‌هاي هزاران سال ديگه!) چه كار مي‌كنند و چه حالي دارند؟ می تونن زندگی عادیشونو داشته باشن یا نه؟ حالا خودم رسيده‌ام به اون تصور دور و دست‌نيافتني ، همه چي مثل هميشه است، فقط  كندتر و سنگين‌تر. یه حس و حال خاصیه پر از هیجان و التهاب،...
18 ارديبهشت 1391

پس انداز سلامتی

سلام پسرم، سلام عسلم، سلام مامانی، چه خبرا؟ خوبی گل من؟ عزیزم، من و بابای خوبت مثل تموم مادر و پدرا همیشه سعی کردیم هر کاری می تونیم برات انجام بدیم و چیزی کم نزاریم، یکی از اون کارا بستن قرارداد با بانک خون بند ناف رویان بود که دیروز انجامش دادیم، حالا انشالا روز به دنیا اومدنت نمایندشون میاد بیمارستان خون بند نافتو می گیره و بعد فریزش می کنن تا اگر خدای نکرده یه وقت بهش نیاز پیدا کردیم ازش استفاده کنیم. از کارای مربوط به قبل از اومدن تو این آخریش بود و شکر خدا دیگه آماده آماده ایم برای ورودت. فقط دو هفته دیگه موندا   ...
14 ارديبهشت 1391

آخرین سونوگرافی

سلام پسرک نازم، سلام عسل مامان، سلام عزیز 2800 گرمی ما، خوبی گلم؟ عزیزم دیروز من و بابای شما رفتیم دکتر و آخرین سونوگرافی هم انجام شد، دیگه به امید خدا دفعه بعدی خودتو میبینیم نه تصویرتو. شکر خدا باز همه چی نرمال بود و وزن شما هم دو کیلو و هشتصد گرم بود که آقای دکتر گفت نرماله، فقط یه کم آب دورت کم شده بود که من باید مایعات بیشتر بخورم، حالا از دیشب کلی مایعات خوردم و شما شاید به خاطر همین امروز شدی آقای سکسکه! الهی قربونت بشم. در مورد تاریخ زایمانم دکتر گفتش بهتره به جای بیست و نهم که جمعه است بیست و هشتم باشه و بابایی با اینکه دلش می خواست شما روز تولدش به دنیا بیای سریع پذیرفت و حالا فقط 17 روز موند بیای بغلم. خیلی دوس...
11 ارديبهشت 1391

بیست روز مانده

سلام مامانی، سلام پسر گلم، خوبی نفسم؟ فقط بیست روز تا اومدن تو مونده، تنها بیست روز عمرم که برای گذشتنش عجله دارم و ندارم!!! عجیبه جمع این دو حال متناقض در قلب عاشق یک زن! این روزا لحظات ناب و پر نوسان و پرالتهاب و پر استرسی رو می گذرونم، زودتر بیایی و با خودت دنیایی از شیرینی و خوشی بیاری؟! یا بیشتر بمونی تا مامان بتونه این بی قراری های دلشو آروم کنه و با شور و التهاب و هیجان این تجربه جدید کنار بیاد؟ و تو از کجا بدونی که التهاب مادر شدن یعنی چی؟ و از کجا بدونی که بغل کردن نوزادی که همه رگ و گوشت و خون و پوستش را ثانیه به ثانیه و لحظه به لحظه توو وجودت پروروندی و قراره چشم در چشم تو بدوزه و نفس به نفس پر ...
9 ارديبهشت 1391

عکس بارداری

سلام پسرک نازم، خوبی عزیزم؟ یکی دو روزه تکونات کمتر شده فکر کنم به خاطر این که بزرگ تر شدی و جات کمه ولی هر وقت نگرانت می شم و دستمو می زارم روو شکمم و ازت می خوام یه تکون بخوری که خیال مامان راحت شه یه ضربه به زیر دستم می زنی و ذوق مرگ میشم! البته هنوز روزی چند بار سکسکه می کنی و دل منو می بری! الهی قربونت بشم  عزیزم دیشب من و باباییت رفتیم آتلیه کلی عکس سه نفره با شما گرفتیم، می دونی من از اول بارداریم زیاد از شکمم عکس گرفتم و هر ماه با یه لباس مشخص و یه ژست و یه جای معین هم عکس گرفتم که خیلی جالب شدن و رشدت و تغییرات بدنمو کامل نشون می دن، ولی ژستا و عکسای آتلیه خیلی باحالتر بودن و انشالا یادگاری جالبی واس...
4 ارديبهشت 1391

انتخاب بیمارستان

گل پسر عزیز ما سلام،حالت چطوره جیگر من؟ عزیزم آقای دکتر مهدیزاده که من و شما از اول تحت نظرش هستیم و قراره انشالا تو فینگیلی رو به دنیا بیاره بهمون گفته بود با سه تا بیمارستان لاله و پارس و مادران قرارداد داره و ما باید یکی رو برای زایمان انتخاب کنیم، من و باباییت هم که تا حالا سعی کردیم همه چی بهترینش برات باشه دیروز یعنی اول اردیبهشت رفتیم بیمارستانا رو از نزدیک دیدیم و در نهایت لاله رو انتخاب کردیم، هم به خاطر شیکی و تمیزیش و هم به خاطر مسیرش که نزدیکه و طرح ترافیک و زوج یا فرد نداره و هم به خاطر گروه فیلمبرداریش که از لحظه به دنیا اومدنت فیلم بگیرن. به امید خدا یکی از روزای همین ماه باز باهم میریم اونجا و ...
2 ارديبهشت 1391

سیسمونی

كوچولوي عزيزم بالاخره فرصت كردم بيام از خريدايي كه واست انجام داديم بگم، البته ایشالا وقتی خریدا تکمیل شد و اتاقتو چیدیم عکساشو می زارم. من و بابات زمستون سال گذشته که يه سفر چند روزه رفتيم دوبي،براي اولين بار واسه شما خريد كرديم البته چون جنسيتتو نمي دونستيم و اينكه دقيقاً كي خدا تو رو بهمون مي ده و هم اينكه اصلاً تخصص توو زمينه خريد بچه نداشتيم، نشد خيلي خريد كنيم و چند تيكه لباس و وسيله واست برداشتيم... دي ماه امسال كه ديگه جنسيتتم قطعي مشخص شد مامان و باباي من اومدن تهران و خريد سيسموني و شروع كرديم، هم من و بابات و هم مادربزرگ و پدربزرگ شما اولويت اولمون توو خريداي شما استاندارد و امن بودن بود و براي همين سعي كرديم بهترين...
20 اسفند 1390
1